مینو شاه محمودی

دفترچه داستان من

مینو شاه محمودی

دفترچه داستان من

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شهر من


( شهر من )

شهر من برج و بارو ندارد. ساختمانهایش شیک و مدرن نیست. مغازه هایش پر از اجناس مد روز اروپایی نیست. خیابونهایش چراغانی نشده است. پارکش جنگل مانند و دریاچه ندارد. رودهای خروشان کوهایش خوشکیده اند. دشتش پراز شن و خاک،. در آسمانش مدتی ست ابری دیده نمشود. اما همینکه شب میشود آنقدر ستارهایش زیبایند و مثل الماس میدرخشند که سیاهی در آسمانش دیده نمیشود. کوچه هایش تنگ و باریک است،. بازارهایش سقف گنبد شکلی دارد،. خانه هایش با حیاطی بزرگ و دیوارهای گاه گلی که تبدیل به رستوران سنتی شده اند، ساختمان هایش با بادگیرهای منحصر به فرد و چند صد سال یا بیش از هزار سال ساخت،. باغهایی که نامشان در لیست میراث فرهنگی ثبت شده است، ویرانه هایی که تاقچه ای بر دیوار کاشی شده اش به جا مونده است، جوی آبی که در دل زمین میجوشد و کیلومترها راه می پیماید تا در کوچه ای از کنار درخت سر به فلک کشیده ی چند هزار ساله بگذرد که برای سبز موندن، هر روز بیشتر ریشه در زمین فرو میبرد تا درس زندگی بدهد. دخمه و آتشکده هایی به یادگار مانده از دوران قدیم که حضرت زرتشت را می پرستیدیم و کوهی که مخفیگاه بزرگ بانویی شد. در زمانی که تازیان به ایران حمله کردند، این کوه پناه گاه دختر یزد گرد سوم پادشاه ایران بود و امروز که بیش از هزار و چهار صد سال از آن واقعه می گذرد در دل سخره هایش قصری زیبا به نام چک چک بنا شده است که همچون دُر میدرخشد.

هوای شهر من اکنون که آخرین ما پاییز اشت، سرده اما نه آن سردی که آزارش به بدن برسد، برعکس پوست تن را نوازش میکند. در چند متری زمین کمی هم مه وجود دارد که تصویری رویایی به نمایش گذاشته است. اما ستاره های شبش از پشت این مه با قدرت بیشتری میدرخشند تا بهتر دیده شوند. و شب هنگام که توی کوچه ها راه میروی درست بالای سرت حرکت میکنند تا تنها نباشی و چشمت که به آنها می افتد، چشمک میزنند تا غصه به دلت راه ندهی.

هیچ غریبه ای در کوچه خیابان شهر من راه نمیرود. از خانه که بیرون میروی با هر فردی رو به رو شوی احوالت را میپرسد و گاهی هم یک دوست صمیمی تو را در آغوش میکشد و با لبنخد میگوید: خوشحالم که امروز هم تو را دیدم.

خداوند سپاسگذارم که هنوز فرهنگم زنده مانده و نامم در تاریخ گم نشده است.

  • مینو شاه محمودی