کشتی ای کوچک اما در آن حال و زمان، شاید هم بزرگ، ساخته شده با چوب طلایی رنگ، خیلی خاص. طرح و نقشه ای ساده. روی آبهای نیلگون دریا بدون هیچ لرزش و حرکتی لنگر انداخته. عرشه کشتی صاف و یکدست مثل آیینه درخشان. بجای بادبان و سکان، پرده ی تور سفید، بی نهایت بلند که معلوم نیست در کدام طبقه از آسمان هفتم آویزان شده. در ارتفای پرده هر سه چهار متری با گلمبرت های فراوان تزیین و به دست ملایم باد سپرده شده. کشتی مقصدی ندارد. این مسافرست که باید سفر کند. چشمانش را بست و چنگ به پرده انداخت و از درون با بی صدایی فریا زد: خدایااااااااااااااااا کمکم کن.
وقتی چشم گشود نیمه های شب بود. دریافت خداوند ریسمانش را برای نجات او به زمین فرستاده.
- ۹۶/۰۴/۲۹