مینو شاه محمودی

دفترچه داستان من

مینو شاه محمودی

دفترچه داستان من

  • ۰
  • ۰

ریسمان

کشتی ای کوچک اما در آن حال و زمان، شاید هم بزرگ، ساخته شده با چوب طلایی رنگ، خیلی خاص. طرح و نقشه ای ساده. روی آبهای نیلگون دریا بدون هیچ لرزش و حرکتی لنگر انداخته. عرشه کشتی صاف و یکدست مثل آیینه درخشان. بجای بادبان و سکان، پرده ی تور سفید، بی نهایت بلند که معلوم نیست در کدام طبقه از آسمان هفتم آویزان شده. در ارتفای پرده هر سه چهار متری با گلمبرت های فراوان تزیین و به دست ملایم باد سپرده شده. کشتی مقصدی ندارد. این مسافرست که باید سفر کند. چشمانش را بست و چنگ به پرده انداخت و از درون با بی صدایی فریا زد: خدایااااااااااااااااا کمکم کن.

وقتی چشم گشود نیمه های شب بود. دریافت خداوند ریسمانش را برای نجات او به زمین فرستاده.


  • ۹۶/۰۴/۲۹
  • مینو شاه محمودی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی