مینو شاه محمودی

دفترچه داستان من

مینو شاه محمودی

دفترچه داستان من

  • ۰
  • ۰

ستاره

ستاره با شال مشکی و دو خطی که تازگی ها کنار لبش افتاده بود، مسنّتر می نمود. سر کوچه کنار «مردی با ریش و موهای بلند و ژولیده ی ناموزون که سالهاست هر روز یه دسته گل رز قرمز برای فروش در بغل داشت» ترمز کرد و گفت:

- دو تا شاخه گل می خوام.

مرد خم شد و دسته گل را تقدیم کرد و گفت:

- بابت فوت پدرتون تسلیت عرض می کنم و اشک از چشمای جذابش جاری شد و ادامه داد: شونزده سال از دهمین و آخرین خواستگاری من از شما که پدرتون مرا از خونه اش انداخت بیرون گذشت.

ستاره با لبهای خشکیده از تعجب گفت:

- مازیار تویی! از کجا آدرس جدید مرا پیدا کردی؟

مازیار جواب داد:

- از اونجایی که هنوزم با دو شاخه گل سری به اولین قرارمون میزنی.


  • ۹۶/۰۴/۰۳
  • مینو شاه محمودی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی