مینو شاه محمودی

دفترچه داستان من

مینو شاه محمودی

دفترچه داستان من

  • ۰
  • ۰

خوفناک

مرد جوانی که از چک و پرداخت اجاره خانه و حقوق نا چیز و زندگی حقیرانه و شرمندگی زن و بچه، درد شدیدی در قلب خود احساس می کرد و سینه اش سنگین شده بود، روزها زیادی روی صندلی کنار پارک می نشست و به اون دور دستها خیره می شد.

روزی تصمیم گرفت به دیدن دوست قدیمی خود برود و با او حرف بزند و درد دل کند.

دوستش با تعارفهای صمیمانه و همون محبت های قدیم از او استقبال کرد و با هم گرم گفتگو شدند.

بین گفتگو کاغذی که به شکل ماهرانه ای سیگار شده بود به دستش داد و گفت:

-  یک پک بزن تا کمی آروم شوی.

با ترس و تردید به دوست و سیگار توی دستش نگاه کرد و سیگار را گرفت. بین لبهای خود قرار داد و یک نفس کوتاهی کشید. دهانش تلخ شد. خواست سیگار را پس بدهد که با اسرار دوستش پک بعدی را عمیقتر و محکمتر زد. هوای ناشناخته ای وارد ریه هایش شد. احساس کرد جریان خون در رگهایش کند شد و مغزش یخ زد و همه غصه هایش پر کشید. چشمانش را بست و آهسته از دوستش تشکر کرد.

وقتی چشم گشود، زیر پلی روی کارتن پاره ای خوابید و از سرما میلرزد و استخوان هایش بهم می خورند و تولید صدای خوفناکی می کند.

 


  • ۹۶/۰۶/۰۹
  • مینو شاه محمودی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی